درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ

گویند وقتی پیرزنی به نزد جنید آمد و گفت : مدتی است تا پسرم رفته است و خبر او منقطع شده و بیش از این بر فراق او صبر نتوانم کرد. جنید گفت : علیک بالصبر. پیرزن پنداشت که او را گفت : بر تو باد که صبر خوری. به بازار رفت و شکسته ای بداد و قدری صبر تلخ بستد و به خانه آورد و آن را حل کرد و بخورد ، دهن او بسوخت و امعای او از آن تلخی ریش شد. پس بیچاره ضعیف و بی طاقت به نزد شیخ آمد و گفت : خوردم . شیخ او را گفت : تو را گفتم که صبر کن نه صبر خور. پیرزن چون این بشنید ، بر سر و روی زدن گرفت و گفت : مرا بیش طاقت صبر نیست. شیخ روی به آسمان کرد و لب بجنبانید ، گفت : رو ، که پسر تو به خانه رسیده است.
پیرزن به خانه آمد. پسر خود را دید که آمده بود. پس به خدمت شیخ آمد و گفت : تو به چه دانستی که پسرم آمده است ؟ گفت : بدان که چون اضطراب تو بدیدم ، دانستم که هر آینه دعا اجابت کند ، که او فرموده است که امن یجیب المضطر اذا دعاه ؟ پس دعا کردم و به اجابت متیقن بودم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب